میان ما و آنها، تفاوتی هست. از شکافی میگویم که آنان را کشته است و ما را زنده نگه داشته است. و اینچنین مرگ آنها ستودنی است و زندگی ما سرزنشکردنی. چنین است راز آزاد زیستن و وارسته مردن. احمدْ در 1354 اعدامِ گلسرخی را شعر کرد و آن شعر ماند تا برای همه پاییزمردگانِ 1401 تکرار شود:
آه، از که سخن میگویم؟
ما بیچرازندگانیم
آنان به چِرامرگِ خود آگاهانند.
نه! بهار پیشرو همان بهار گذشته نیست. چراکه مادران و پدران و برادران و خواهران بیشتری در آینۀ سفرۀ نوروز خواهند نگریست و بر چهرهشان بازتابِ پریدهرنگِ غیابِ کسانی دیده خواهد شد که دیگر هرگز هیچکس در هیچ یک از آینهها پیدایشان نخواهد کرد. آری آنان همچنان خواهند گریست؛ جگرسوزانه و سخت التیامنیابنده. آری، اینجا و آنجا و هرکجا، شکافی سر باز کرده در تن و روان، که بستنش از توان زمین و زمان بیرون است.
* از احمد شاملو، شعر شکاف، دفتر دشنه در دیس.
از شعرهایم!...
ما را در سایت از شعرهایم! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : falakhanedoran بازدید : 57 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 18:14