از شعرهایم!

ساخت وبلاگ
چون درختی اندر اقصای زمستانمریخته دیری‌ستهرچه بودم یاد و هرچه بودم برگ.هیچ‌چیز به‌اندازۀ همین چند کلمه از اخوان نتوانست سالی را که از سرم گذشت، توصیف کند. سالی که بسیار اندک شعر خواندم، و حضورِ جنابش را در اطرافم کمتر احساس کردم، اما در آخر، او بود که سخنِ پایانی را بر زبانم راند.بخشی از شعر «پیغام»، از مهدی اخوان ثالث،‌ سرودۀ‌ 1336. از شعرهایم!...ادامه مطلب
ما را در سایت از شعرهایم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : falakhanedoran بازدید : 2 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 0:42

موطن آدمی را بر هیچ نقشه‌ای نشانی نیست موطن آدمی تنها در قلب کسانی‌ست که دوستش می‌دارند.این سطرهای شاعر آلمانی را با صدای احمد شاملو و موسیقی بابک بیات به‌یاد بیاورید. در اولین ماهِ سالِ نو، بیش از هر چیز دیگری، این دو سطر را با خود تکرار کرده‌ام و هنگامی که زیستن و نفس کشیدن در زادگاهم به زیستن و نفس‌تنگی در غربتِ غربت‌ها همانند شده است، به کسانی اندیشیده‌ام که در قلبشان جا دارم و کسانی که در قلبم جا دارند. تعدادشان به شمارۀ انگشتان دو دست هم نرسد شاید، اما یکیشان، به‌اندازۀ تمامِ عالم از همه‌کس بی‌نیازم می‌کند. از هر وطنی، از هر زبانی، از هر مکانی و از هر زمانی...از این گذشته، همچنان پس از گذشت بیش از بیست سال از نخستین بار که آن را به گوش جان شنیدم، معتقدم، گوش فرادادن به دو مجموعۀ شعر چیدن سپیده دم و سکوت سرشار از ناگفته‌هاست، ترجمه‌ای‌ از شعرهای مارگوت بیکل، از مهم‌ترین گام‌های هرکس در فرایند رشدِ شخصیت، وسعت بخشیدن به پهنه‌های فکری و بلوغِ عاطفی تواند بود. از این حیث، نه برای خود، که برای فرزندم خرسندم. از شعرهایم!...ادامه مطلب
ما را در سایت از شعرهایم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : falakhanedoran بازدید : 6 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 0:42

طی مطالعۀ کتاب روان‌درمانی اگزیستانسیال، از اروین دی یالوم، کاشف به عمل آمد که یکی از خصوصیات اخلاقی من ضدوابستگی‌ (Counterdependency) نام دارد. البته چنان‌که هویداست، اسم انگلیسی‌اش را یافته‌ام، وگرنه سالیان سال است می‌دانم چنین اخلاقی دارم و آن‌قدر روان خودم را طی بیست‌وچهار سال گذشته با نوشتنِ مدام جوریده‌ام که کنجِ کوری باقی نمانده باشد. چون این خصیصه در زندگی‌ام بسیار اثرگذار است دارم اینجا درباره‌ا‌ش می‌نویسم.من همیشه از هر شکلی از وابستگی گریزان بود‌ه‌ام. هرگز در دوران مدرسه‌ از خانواده پول‌توجیبی نخواستم (این مسئله را در یادداشت دیگری -هنوز انتشار نداده‌ام- مفصل توضیح داده‌ام و اینکه این پول نخواستن منجر به چه چیزی در زندگی‌ام شده). در جوانی همیشه از ابراز تمایل به جنس مخالف پرهیز کرده‌ام، اگرچه بخشی معلولِ کم‌رویی بوده است، با این حال بعدها به خیالم نشان‌دهندۀ ضعف بوده و دیدم به پسرهایی که مدام موس‌موسِ دخترها را می‌کردند تحقیر‌آمیز بود. نکتۀ نغز اینجاست که سال‌ها بعد کسی شد یارِ زندگی‌ام که همین حس را به دخترهایی داشت که بیش از اندازه عشقِ مراوده و نزدیک شدن به پسرها را داشتند! همیشه اعتقاد داشتم همواره می‌توانم کارهایم را خود به‌تنهایی انجام بدهم؛ بدون کمک کسی. این مسئله تا خصوصی‌ترین و شخصی‌ترین نیازهای بشری‌ام هم ادامه داشت و هرگز با هیچ رابطۀ علی و معلولیِ زیست‌شناختی هم از آن کوتاه نیامده‌ام. اشتیاق نشان ندادن برای غذا خوردن یا حتی به آسانی پرهیز کردن از آن، برای من چیزی‌ بوده روزمره، و به همین خاطر، روزه گرفتن برای من یکی از سهل‌ترین کارهاست؛ تابستان و زمستان هم ندارد. کسانی که روزه گرفتن برایشان نفهمیدنی‌ست یا آن را خودآزاری می‌پندارند، همیشه آدم‌های ساده‌انگ از شعرهایم!...ادامه مطلب
ما را در سایت از شعرهایم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : falakhanedoran بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 17:10

ما به هر شیِ غیرذی‌روحی در زندگی‌مان به شدت وابسته‌ایم و مدام در هراس از اینکه نکند آن را از دست بدهیم زندگی‌ می‌کنیم. از دم‌دستی‌ترین نمودهای این هراس، بیرون آوردن گوشی همراه در مترو و اتوبوس است. درحالی‌که، صندلی کناری خالی است، به‌شدت از اینکه آن را روی صندلیِ کناریِ خالی بگذاریم تا دستمان بازتر شود و کار بیرون کشیدن مثلاً هندزفری آسان‌تر شود، ابا می‌کنیم.- خب می‌قاپنش!می‌دانم. اما این علت‌تراشی توفیری در اصلِ قضیه به وجود نمی‌آورد. ما و جانمان به این اشیاءِ احتمالاً گران‌قیمت بسته است. و این بستگی، در نظرِ من یک‌جور اختلال یا نقص بر سرِ اصالتِ انسانی و رهابودگی و اساساً آزادی‌ست. گیرم هم دزدیدند، به‌جهنم. شما بگو فلان‌قدر قیمت آن است. باز هم می‌گویم به‌درک! همین بستگیِ ما به قیمتِ چیزها و اشیاء تربیتِ آزادِ انسانی‌مان را منحرف کرده است و به موجوداتی بدل شده‌ایم که قلادۀ آزادیمان دستِ همین اسباب‌بازی‌هایی است که بر شمارش هر روز اضافه می‌شود.اگر در چنین وضعیتی قرار بگیرم، همواره عامدانه گوشی‌ام را روی صندلیِ خالی پرت می‌کنم! حتی اگر کتابی به دست داشته باشم و به گوشی برای یادداشت‌برداری محتاج باشم، اگر صندلیِ خالی‌ای در کار باشد، آن را روی صندلی خالی می‌گذارم. به خیالم ضدِ این جریانی که توصیفش کردم، حرکتی در اندازۀ خودم می‌کنم تا برهم‌زنندۀ آن هراسِ منتشر‌شونده باشم. توضیحِ بیشترش خیلی حوصله می‌خواهد که شما ندارید.فقط گوشی هم نیست. سال‌ها پیش، وقتی هجده‌نوزده‌ساله بودم، اگر با دوچرخه به کتابخانۀ محل می‌رفتم، دوچرخه‌ام را بدون قفل و هیچ محافظی روبه‌روی درِ اصلیِ کتابخانه رها می‌کردم. شاید در نظرِ نخست احمقانه به‌نظر برسد، اما از همان‌ زمان‌ها نیز این احتیاط‌مداری و پُر شدنِ ذ از شعرهایم!...ادامه مطلب
ما را در سایت از شعرهایم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : falakhanedoran بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 17:10

بیایید روراست باشیم، مگر انتظارِ ما از فلسفه چیست؟همیشه در طول‌وعرض سال‌هایی که فلسفه خوانده‌ام، این پاسخ را در جوابِ سوالِ «فلسفه به‌درد چه می‌‌خورد»، از دهانِ بسیاری شنیده‌ام که: فلسفه به‌درد همه‌چیز می‌خورد، آن‌قدر که فلسفه‌آموزی باید در زندگی روزمره جریان داشته باشد.https://t.me/Shghch از شعرهایم!...ادامه مطلب
ما را در سایت از شعرهایم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : falakhanedoran بازدید : 20 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 16:26

از شعرهایم!...ادامه مطلب
ما را در سایت از شعرهایم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : falakhanedoran بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 14 آذر 1402 ساعت: 20:33

کوندرا در جاودانگی با رمان‌نویسی و رمان بازی کرده است. طرح نوشتنش یک بازیگوشی است، روند پیش‌روی‌اش بازیگوشانه است، و بازیگوشانه به هر اقلیمی که دلش بخواهد سرک می‌کشد.همینگوی و گوته را همکلام می‌کند و ابایی ندارد که از زبان آنها به نویسنده اشاره کند که چنین تمهیدی اندیشیده است، مفصل
کتاب تاریخ جهان، تاریخ را از دوران پارینه سنگی و غارنشینی آغاز می‌کند و تا جنگ جهانی اول پیش می‌آید. در این اثنا، به تمدن مصر، بین‌النهرین، هند، چین، یونان و روم می‌پردازد. به یونان مفصل می‌پردازد و تاریخ شروع دموکراسی در این کشور و آغاز فلسفه را اندکی شرح می‌دهد. از بودا می‌گوید، از کنفوسیوس و تائو، و تا شکل‌گیری سوسیالیسم و مارکسیسم و اندیشه‌های ترقی‌خواهانه پیش می‌آید. از دوران قرون وسطا می‌نویسد، از آغاز مسیحیت نقل می‌کند و از اسلام و انتشارش؛ از رنسانس می‌گوید و از کشف قاره آمریکا؛ سپس دورۀ استعماری و امپراتوری مقدس روم و شکل‌گیری کشورهای جدیدِ آلمان و ایتالیا.با توجه به سال انتشار اولیه این کتاب (1936) که درست قبل از جنگ جهانی دوم است، نویسنده ضمیمه‌ای با مضمون رخدادهای پس از جنگ جهانی اول، که مشمول جنگ جهانی دوم هم می‌شود، به کتاب افزوده است.با این همه، هنوز هم برایم سوال است که چرا در این کتاب شناخته‌شده و پرفروش و عالم‌گیر، فصلی جدا به امپراتوری ایران اختصاص داده نشده است. جز اشاره‌ای از روی اجبار به جنگ‌های ایران و یونان، و یادهایی جسته‌و‌گریخته از فرهنگ و افکار و تولیدات منتشر شده در سرتاسر جهان، خبری از آن توضیح و تفصیلی که دربارهٔ هند و مصر و بین‌النهرین و یونان و چین نوشته شده، نیست. به‌نظرم منصفانه نبود و نیست.به‌هرحال، صرفا به دستاویز این ایراد، همچنان نمی‌توان از جذابیت و گیرایی این کتاب کاست. ظاهراً نگاه گامبریچ به تاریخ، چه تاریخ هنر باشد چه تاریخ جهان، و نوع پرداختن به آنها، در کنار قلمش، اساساً جذاب و گیراست. یکی از مست‌کننده‌ترین کتاب‌خوانی‌های همهٔ عمر من، خواندن «تاریخ هنر» گامبریچ بوده است. تاریخ جهان هم بیش‌وکم همان حس‌وحال را داشت، اما کمتر. شاید چو از شعرهایم!...ادامه مطلب
ما را در سایت از شعرهایم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : falakhanedoran بازدید : 59 تاريخ : سه شنبه 11 مهر 1402 ساعت: 0:34

ترس جان by Curzio MalaparteMy rating: 4 of 5 starsبلاخره با هزار جان کندن خواندمش! خواندن پی‌دی‌اف این کتاب، با حروف‌چینی بد و توی‌هم‌رفتۀ انتشارات نیل، و با رسم‌الخط عجیب آقای بهمن محصص، به رمزگشایی نسخۀ خطی کتابی از قرن پنجم هجری قمری می‌مانست. خاصه وقتی «جایی که» را آقای محصص «جاای‌که» می‌نویسد، یا «صدایی» را «صداای»، و وقتی صدها نام شهر و خیابان و نقاش و نویسنده و شخصیت‌های نظامی و سیاسی به ایتالیایی در کتاب هست، واقعاَ اراده می‌خواهد این نسخه از این کتاب را خواندن.با این همه، پوست اگر وصفی یک‌کلمه‌ای در حقش ادای محتوای آن باشد «دهشتناک» است. کتابی سرتاسر دهشت، هول، جنون و قساوت. همه اینها از گره خوردن نام انسان با جنگ بیرون می‌آید. و چه اختراع دهشتناکی بود جنگ.پوست ضدجنگ‌ترین کتاب ممکنی است که کسی می‌تواند نوشته باشد. مالاپارته به هزار زبان این جملۀ انتهایی کتاب را تکرار می‌کند: بردن جنگ خجالت‌آور است.پوست رمان نیست. صراحتاً می‌نویسم که پوست رمان نیست. نه خبری از شخصیت در آن است نه خبری از داستان و گره و امثالهم. مالاپارته ورود پیروزمندانۀ نیروهای متفقین به سرکردگی آمریکا به خاک ایتالیا را (در مقام یکی از کشورهای عضو متحدین)، از شهر ناپل تا رم، در سال 1943 گزارش کرده است. اما چه گزارشی، که حقا فقط از یک نویسنده برمی‌آید.رویدادهای هول‌انگیز بسیاری در این کتاب شرح داده شده است که مو به تن راست می‌کند و آدمی حیران می‌ماند که تاریخ چه‌ها که ندیده است و بر انسان چه‌ها نرفته‌ است. برای مثال، توصیف نویسنده از آخرین فوران آتشفشان وزوو، که در اثنای جنگ رخ می‌دهد، حیرت‌انگیز است.باقی را، که همه از هولناکیِ جنگ سرچشمه می‌گیرد، خودتان در کتاب خواهید خواند.هشدار لو رفتن داستاناگر بخو از شعرهایم!...ادامه مطلب
ما را در سایت از شعرهایم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : falakhanedoran بازدید : 37 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 6:24

از باران گیلان by کیهان خانجانیMy rating: 3 of 5 starsبا اینکه گردآورنده در پشت جلد کتاب گفته است داستان‌های نویسندگانی با سبک‌های گوناگون که هر یک به سیاق خود می‌نویسد، اما من شاهد این گوناگونی نبودم. نه در سبک، نه در قلم و نه در ساختار. از قضا، شباهت‌هایی نیز در ساختار اغلب داستان‌ها می‌شد یافت که ناشی از آموزش در یک کلاس است. مثلا، حضور زبان گیلکی فقط در یک داستان پررنگ بود. زبان گیلکی صرفا نمایندۀ یک زبان نیست، بلکه شیوۀ متفاوتی از زیستن نیز هست که خاص گیلک‌هاست. چنین عناصری در داستان‌های این کتاب حضور نداشتند تا آن گوناگونی را شاهد باشیم.نکته‌ای که می‌شد از این مجموعه دریافت، و البته در کل ادبیات داستانی معاصر ایران هویداست، داستان‌های آپارتمانی، یا اگر بتوان گفت، خانگی یا خانوادگی است. روایت‌هایی که از دل خانه و زندگی عادی بیرون می‌آید. به‌نظرم، به قدر کافی از این دست داستان‌ها را در رمان و داستان کوتاه‌مان خوانده‌ایم؛ بس است.اغلب داستان‌های این مجموعه، به جز دوتا، اگر اشتباه نکنم، همگی داستان‌هایی بودند که محل وقوع آنها در خانه یا آپارتمان بود. این روحیه یک‌جا نشستن و داستان نوشتن، اساساً از نظر من به ادبیات ما ضربه زده است. هیچ ماجراجویی‌ای در آنها رخ نمی‌دهد. منظورم از ماجراجویی بیش از آنکه Adventure، به معنای سبکی‌اش باشد، ذهن پرتکاپو و تجربۀ زیستۀ متفاوت است. وگرنه تجربه آپارتمان نشینی و مصائبش را، من هم دارم.چنین خصیصه‌ای را فقط در داستان «برادران کلوان» دیدم. در این داستان جنگل بود و رود بود و پل بود و عوارض طبیعی شهر نویسنده، فومن. به‌شخصه بسیار به دنبال چنین روایت‌هایی در داستان‌های خودمان می‌گردم، که هرچه بیشتر می‌گردم، کمتر پیدا می‌کنم. اتفاقاً پیش از خواندن از شعرهایم!...ادامه مطلب
ما را در سایت از شعرهایم! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : falakhanedoran بازدید : 38 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 6:24