طی مطالعۀ کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال، از اروین دی یالوم، کاشف به عمل آمد که یکی از خصوصیات اخلاقی من ضدوابستگی (Counterdependency) نام دارد. البته چنانکه هویداست، اسم انگلیسیاش را یافتهام، وگرنه سالیان سال است میدانم چنین اخلاقی دارم و آنقدر روان خودم را طی بیستوچهار سال گذشته با نوشتنِ مدام جوریدهام که کنجِ کوری باقی نمانده باشد. چون این خصیصه در زندگیام بسیار اثرگذار است دارم اینجا دربارهاش مینویسم.
من همیشه از هر شکلی از وابستگی گریزان بودهام. هرگز در دوران مدرسه از خانواده پولتوجیبی نخواستم (این مسئله را در یادداشت دیگری -هنوز انتشار ندادهام- مفصل توضیح دادهام و اینکه این پول نخواستن منجر به چه چیزی در زندگیام شده). در جوانی همیشه از ابراز تمایل به جنس مخالف پرهیز کردهام، اگرچه بخشی معلولِ کمرویی بوده است، با این حال بعدها به خیالم نشاندهندۀ ضعف بوده و دیدم به پسرهایی که مدام موسموسِ دخترها را میکردند تحقیرآمیز بود. نکتۀ نغز اینجاست که سالها بعد کسی شد یارِ زندگیام که همین حس را به دخترهایی داشت که بیش از اندازه عشقِ مراوده و نزدیک شدن به پسرها را داشتند!
همیشه اعتقاد داشتم همواره میتوانم کارهایم را خود بهتنهایی انجام بدهم؛ بدون کمک کسی. این مسئله تا خصوصیترین و شخصیترین نیازهای بشریام هم ادامه داشت و هرگز با هیچ رابطۀ علی و معلولیِ زیستشناختی هم از آن کوتاه نیامدهام. اشتیاق نشان ندادن برای غذا خوردن یا حتی به آسانی پرهیز کردن از آن، برای من چیزی بوده روزمره، و به همین خاطر، روزه گرفتن برای من یکی از سهلترین کارهاست؛ تابستان و زمستان هم ندارد. کسانی که روزه گرفتن برایشان نفهمیدنیست یا آن را خودآزاری میپندارند، همیشه آدمهای سادهانگار و بیارادهای به چشمم آمدهاند.
اینگونه بوده که من در دستۀ کسانی قرار نمیگیرم که برای مثال برای سکس و ارضای همۀ مشتقات این غریزه (ترمز زدنِ سواریها برای خانمها مشمئزکنندهترین نوع این نیاز است)، به جنس مخالف نزدیک میشوند و حاصل تمام عمر کاری و غیرکاریشان خروجیِ سادهای از نیاز به نزدیکی و جماع و لاس زدن با جنس مخالف است. در نظرم اربابِ طلب بودنِ انسان، در نهایتِ خود، حقارتبار است.
احتمالاً همین خصیصه هم بوده که در نوجوانی دیدگاههای مذهبیام را متزلزل کرده و رابطۀ بنده و خالق در نظرم به گونهای از وابستگی تعبیر شده است؛ که طبعاً از آن حذر کردم. و بعدها توسل جستن به خدا و دعا و ائمه و امام و حتی بزرگترها، و اعتقادات مذهبی و سنتیِ اینچنینی را نیازی برای تودههایی دیدم که احتمالاً توانایی ناوابسته بودن و در معنای وسیعش «بودن به اعتبارِ خود» را ندارند.
تمام وجنات و سکنات زندگی من هم موید همین خصوصیت است. طلب کمک کردن، مادردوست بودن یا پدردوست بودن، وابسته بودن به دوستِ صمیمی و شفیق و جونجونی، وابستگی به علایق، کار و اساساً چسبیدن به هرچیزی که نشانی از «ضعف» یا «نیاز» داشته باشد، همیشه برایم در لطیفترین قرائتش، نکوهیده بوده. آری! وابستگی برای من همیشه مترادف با نوعی از ضعف و ناتوانی و احتیاج جلوه کرده است. شاید همینها سبب شده ایدئالترین منش و سبکِ زیستن در نظرم قلندروار زیستن باشد.
در دوران خدمت نامقدس و پلشتِ سربازی، در سربازهایی که مدام دنبال مرخصی بودند یا با تلفن کردن به خانواده و شنیدن صدای مادرهاشان توی کوریدور آسایشگاه زیر گریه میزدند، چیزی غیرعادی میدیدم که در من نبود. چیزی غریب که نمیفهمیدمش و اثری از آن در خود نمیدیدم. چیزهایی که من را به گریه میانداختند احوالات ناشناختۀ دیگری بود، که در یادداشتی توضیح دادهام. شاید آن سربازِ بالادستیِ کُرد که هر شب من را وادار به نگهبانی میکرد و فقط 2 ساعت مهلتِ خوابیدن میداد، انتظار داشت برای خوابِ بیشتر التماسش کنم، اما هرگز این کار را نکردم و مشکلی هم با ششهفت ساعت خواب در هفته نداشتم. اگرچه تنْ تابِ چنین ناوابستگیای را نداشت و سرپا پلکهام را روی هم میانداخت. آنوقتها بود که هر شکلی از ضعف نشان دادن یا حتی واکنش مثبت نشان دادن به احتیاج و نیازی، دیگر برایم تابویی بزرگ شده بود.
با این همه، زیاد باد به غبغب نمیاندازم. اعتراف میکنم که در دو مقطع در زندگیام، دقیقاً به سببِ وابستگی دچار استیصال شدهام. یکیاش وسطِ کویرِ یزد بود، در آخرین سالهای عیشِ رئیس جمهورِ خوشمیمیکِ مردمی، در روستایی پرت، در غروبگاهی که در کمال شگفتی برف میبارید و درِ هیچ خانهای باز نبود و من بودم و دلی که داشت در سینه میترکید و سکوتِ روستایی که سنگینترین بود و من سراسیمه به دنبال تلفن میگشتم تا صدایی مرا نجات دهد از آن حالِ سهمگین که داشتم.
این خصوصیت (ضدوابستگی) آنقدر در من گسترده شده که حتی در گرایشهای سیاسی و کنشهای اجتماعی هم ظهور میکند و مثلاً در قضیۀ انتخابات در ایران، رای دادن دیگران را به هر دلیلی، با همان عینکی میبینم که سربازهای گریان را توی کریدور آسایشگاه در خدمت سربازی میدیدم! تشابه: اینجا هم نظارت استصوابی در ساختار انتخابات، حکم همان پیوندهای خانوادگیای را دارد که سرباز را به خانواده به عنوان مرجعی فرادست و لایق توسل در نظر میگیرد. به همین سبب من هرگز در ساختار سیاسیِ کنونی ایران رای نخواهم داد. مبرهن است که از حیث روانی علاقهای ندارم دیگری برای من کاندید انتخاب کند و بگذارد روی میز بگوید یکیاش را انتخاب کن. با فعالیت موثر احزاب سیاسی و انتخابات آزاد، مبتنی بر اصول دموکراسی، که شاید توهمِ انتخاب و تاثیرِ اعضای اجتماع در سرنوشت کشور را تقویت کند، احتمالاً گولِ سیاستمدارها را بخورم.
حالا هم با این واگویهها که شما نخستین بار میخوانید، نمیخواهم بگویم خیلی تحفهام که اینم. طبق تعریفی که روانشناسی از این خصوصیت اخلاقی دارد، حتی ممکن است به خودشیفتگی مخرب هم منجر شود که انکار نمیکنم از این هم بری نیستم. و در ادامه، اعتیاد به اغراقآمیز کردنِ هر حرکتی نیز در تعریف شخصیتهای اینچنینی آمده است که موجباتِ راندنِ دیگران از شخص میشود. این را هم تایید میکنم و همزمان، ابایی هم از آن ندارم. با این همه، به گفتۀ آقای یالوم در کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال، چنین ویژگی یا خصیصهای، هرچند اگر به فتوحاتی نیز در زندگی شخصی منجر شود، اختلالی در فرایند رشد شخصیت پنداشته میشود که در پاسخ به اضطراب مرگ به وجود آمده است.
در ابتدای صفحۀ 190 این کتاب و در ادامۀ بحث از همین خصیصۀ شخصیتی که منجر به «پدرِ خود شدن» یعنی استقلال از هر نهادِ وابستهسازیست، آمده است:
«بکر درک ما را فراتر میبرد و میگوید هولناکترین نتیجۀ پیشی گرفتن از پدر، لزوماً اختگی نیست، بلکه مواجهه با این چشمانداز ترساننده است که فردی به پدر خود تبدیل شود. والدینْ پشتوانهای تسلیبخش و حتی جادویی در برابر رنجی هستند که آگاهی از فانی بودن خویش به ارمغان میآورد و پدر خود شدن، به معنای دست کشیدن از چنین پشتوانۀ محکمیست.
بنابراین فردی که در زندگی غوطهور میشود، محکوم به اضطراب است. قدبرافراشتن و گذشتن از طبیعت، پدر خود شدن یا به اصطلاح اسپینوزا «خدای خود شدن»، به معنای تنهایی محض است؛ به معنای اتکا به خود بدون اسطورۀ نجاتدهنده یا رهاییبخش و بدون آرامش حاصل از حضور در حلقۀ انسانهاست. اینگونه بیدفاع ایستادن در برابر تنهایی حاصل از فردیت، برای بسیاری از ما قابل تحمل نیست.»
Counterdependency is the state of refusal of attachment, the denial of personal need and dependency,
and may extend to the omnipotence and refusal of dialogue found in destructive narcissism, for example.
The counterdependent personality has been described as being addicted to activity and suffering from grandiosity, as acting strong and pushing others away.
* توضیح انگلیسی از ویکیپدیاست.
از شعرهایم!...
ما را در سایت از شعرهایم! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : falakhanedoran بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 17:10