در غاری بیصدا، زمزمهی ترس و هراس گلاکن را به نیش میکشم.
- شاید کوس بزرگ شهر به حرفهایم گوش تیز کند.
بیرون میآیم. بر نوک زبان هرزهام میایستم و لخت میشوم. او بر سنگی چنگ زده است و ملتمسانه نگاهش را به من دوخته است. برکهی براق بلورین نگاه دوشیزهام را درون چالهی مات نگاهش میریزم. در خشخش اختتامیهی برهنگی از او جدا میشوم!
- بدرود محبوبم، روزی یکدیگر را باز مییابیم.
غولی شریف در سرم جان میدهد.
- اسکرامبل بیدار شو! دنیا را آب گرفته است.
ماترک غشغشهی لوسیفر تا افق تکرار میشود. من لختم؛ و همه چیز آشکار است! جز ترسی که به نیش میکشم. جز اعوجاج زبان زندگی؛ که حتا اسکرامبل را هم بیدار نمیکند.
*دو سال پیش این را زمانی نوشتم که پس از بیست و پنج شش سال، کارتون زمزمه گلاکن را دوباره می دیدم. این کارتون سریالی بر اساس داستانی از کارول کندال، نویسنده امریکایی است که در سال 1965 منتشر شد. گویندگی بی مانند این کارتون را که در ایران پخش شد، غلامعلی افشاریه عهده دار بود.
از شعرهایم!...
ما را در سایت از شعرهایم! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : falakhanedoran بازدید : 84 تاريخ : شنبه 27 بهمن 1397 ساعت: 13:51