چگونه باید از پدر شدن بگویم؟ چطور باید از پدر شدن در سختترین سالها سخن گفت؟ شما بگویید. اصلا میدانید از چه حرف میزنم؟پاییز سال 1401 شاید برای بیشترِ ایرانیان فقط یک دریچه برای نگاه کردن به زیستِ ایرانی داشت و بس. به دیدۀ من اما دو دریچه گسترده بود پیش چشم. البته این توصیف مشمولِ کسانی است که خواهانِ نگریستن از دریچه بودند، نه آنان که رویشان را برگردانند و خود را به کوری زدند تا مبادا خاطرِ مبارکشان آزرده شود. اینان در قصرِ بودا زندگی میکنند؛ بیرنج و درد و مرگ. در هر حال، یک دریچۀ زندگیِ من خون و گلوله بود –آنچنان که بسیارانی بودند- و دریچۀ دیگر سور و شکوفه. دریچهای بینهایت سیاه و دریچۀ دیگر بهغایت سپید. دریچهای حزنِ بیپایان و دریچۀ دیگر شعفِ بیحساب. دریچهای نفسنفس مرگ بود و آن دیگری ذرهذره زندگی.تمام این دوقطبیها سبب شد تا برابر یکی از بزرگترین و عجیبترین (!) رخدادهای زندگیِ هر انسان، یعنی تولدِ فرزند، دیدی دوگانه در من شکل بگیرد. دیدی که شد این یادداشت. دیدی انبوه از تباین. دیدی نامعمول همراه با احساسهایی نامعلوم و اندیشههایی شاید نامربوط.حال، چگونه همۀ عواطف و افکارِ متناقضم را در خیال جمع کنم و چیزی واضح و مشخص و پیوسته بیان کنم تا دریابید درونم عرصۀ جدالِ چهها با چههاست. وا بدهید آن سخنانِ تهی و ناتوان را که با نظرگاهی تکبعدی و سطحی از فرزنددار شدن میگویند: دنیا از برای توست فرزندم، که پیش رویت آیندهای بیمثال راه گشوده است و جهان در دستان توست و از زندگیِ پر تا پر از عشرت لذت ببر و... این دست تعابیر دستمالیدۀ مهوعِ هالیوودی. نه ایرانِ اکنون چنان سرزمینیست و نه جهانِ امروزی آنچنان روزگارانی که میشد نویدهای اینچنینی به نوباوگان داد. نه، من , ...ادامه مطلب