یادداشت زیر در شماره 3974 روزنامه آرمان امروز، در روز چهارشنبه، 12 مرداد 1401 چاپ شده است.تو هرگز دچار ابتذالِ مرگ نشدهای آقای شاملو!بیستودو سال از رخت بر بستن احمد شاملو، پدر شعر سپید فارسی، نویسنده، روزنامهنگار، محقق، مترجم و روشنفکر بزرگ سدۀ پیش گذشته است. صاحبِ هیبتی چنان بالا و چنان بلند، «که چون برمینگری کلاه میافتد». او چنین بود و چنین هست و چنین نیز خواهد ماند. به یاد دارم هنوز شمارۀ سالهای درگذشت او دو رقمه نشده بود که در شب شعری در جنوب تهران، کسی ادعا کرد دوران شاملو نیز تمام شده است. آن را شنیدم و غمگین شدم، اما نمیدانستم برای چه!زمان گذشت تا دریابم گویی کسانی از مرگ آن «غول زیبا» شادمان بودند و زمانِ آن بود که قراضهکلامشان را، که در حضور جاسنگین او نمیشد چنانکه باید بفروشند، به پوشش شعر، با ژستهای بزرگپندارانه از گلوی کوچکشان بیرون بریزند. طفلک زاغچههای شاد در سور مرگِ عقاب! یا شاید میخواستند «مدرن» باشند و جنم «گذار به آینده» را در خود نهادینه کنند، تا به لقب «معاصر» مفتخر شوند. اما به این دانسته نادان بودند،- به قول براهنیِ تازهرهیده از میان -، که «هیچکدام از شاعرانی که گمان میکنند به سوی آینده میشتابند، از هیچ شاعر آیندهای متاثر نشدهاند». خاصه کسی چون الفبامداد که فقط شنیدن صدای شعر خواندنش، هنوز هم، چنان آهنگی دارد که گویی قشعریرۀ درد را در اندام هر انسان بیدار میکند. او چگونه میتواند مرده باشد؟!باری، مجیز بی در و پیکر گفتن از هر احدی، نکوهیده است و بیثمر. چنانکه ریسمان عقل به بتشدگیِ هر کس دادن، مصداق کمخردی. من نیز سر آن ندارم تا چنین کنم، فقط وظیفۀ شاگردی بهجا میآورم، آن هم بر حسب حق و سهم شخصیتی چون احمد شاملو از , ...ادامه مطلب
برای مهسا امینی، سارینا اسماعیلزاده، نیکا شاکرمی، اسرا پناهی، نگین عبدالملکی، مینو مجیدی، غزاله چلابی، حنانه کیا، حدیث نجفی و...آی دخترکِ سورآگینهنگامِ رقص است.به تن لباسِ حریرت را کنبه دستِ کاتبِ رازورزِ چشمها مدادی بدهمشتی باد بردار بینداز زیرِ موهایتلیوانی هلهله بریز در گلوتا سینه حل شود در سرخیِ دلاز کمدِ کهکشانهای ستارهریز نور به گردن بیاویزبر بیشههای قرمزِ لبها بنشان بیدِ سپیدِ خنده راو پر کن حوضِ خالیِ هوا را از انارهای دهانِ آوازهخوانتپس در آینه درنگ کن- دقیقتر بنگر- به عطرِ عتیقِ زنبه آوای آبشارِ زندگیبه روحِ نازکِ آزادی که همچون برقی آنی بر بلور از قرابۀ مردمکانت میگذرد و به پستوی ضخیمترین خیالها میخزد و در نهانِ دیده پنهان میشود.- راستیتو انعکاسِ تصویرِ کدام آدمی؟کدام مخلوقِ کدامِ دینِ کدام خدا؟کاش آینهها زبان داشتند.- دخترکمن میگویم اما تو باور نکن که ماندابِ آسمانِ اینجا چشمانتظارِ جستِ توست!- حیاطِ این خانه را اشباحی کلاغین پر کردهاند- در سنتِ پدران ایشان نه رقصیدهاند نه خندیدهاندو در کوچه شترِ شریعت خاطراتِ کرمینِ کویر را نشخوار میکند.- گر گرفتهای؟!از خیابان صدای آیههای باتوم و تلاوتِ گلوله میآید... آری!دخترسوزان است- آی دخترکِ مرگآجینسور این است:شب و آتش و خونِ داغعطرِ چماق و بوی بیدِ سوختۀ باغ- همیشه سور از حقیقت دور بوده است!- پس به رقص آفرزندِ سورآیینبا خندهای سبک و گامی سنگینپیش آ(حتی از نهانترین پستوها)هم با موهای سپید و انار شکسته و پاشیدۀ دهانتهم با حوضِ خالیِ سینه و در آن دلِ سرخِ نیمهجانتقدم بگذاربه هنگامۀ مرگزندگیزیستی چنینکه آن حقیقتِ دور شاید این سور باشد. بخوانید, ...ادامه مطلب
میدانستند دندان برای تبسم نیز هست وتنهابردریدند.□چند دریا اشک میبایدتا در عزای اُردواُردو مُرده بگرییم؟چه مایه نفرت لازم استتا بر این دوزخدوزخ نابکاری بشوریم؟ شاملو این شعر را در سال 1363 و در دفتر, ...ادامه مطلب
سالهاست از یاد بردهام که 16 اردیبهشت را پیشِ خودم جشن بگیرم. 16 اردیبهشت 1378. روزی که وقتی خودکارِ آبیِ بیکم را روی نخستین برگ از هزاران صفحهی سفیدِ نانوشتهی خاطرهنویسی حرکت دادم، دیگر نتوانستم, ...ادامه مطلب
از زمان معرفی بازی Red Dead Redemption II در سال ۲۰۱۶ و نمایشی ۳۰ ثانیهای از آن، آنان که شیدای موسیقی و گرافیک و حال و هوایش شدند، تا زمان انتشارش به تاریخ ۲۶ اکتبر ۲۰۱۸، دیگر دلی در سینه برای انتظ, ...ادامه مطلب